الهی بنده ای هستم گنهکار خمیده قامتم از سنگینی بـار
الهی دردمندی رو سیاهـم نگاهم کن که سرتا پا گناهم
الهی تو غنی و من فقیــرم الـهی تو کبیر و من صغیرم
تو رحمان و رحیم و مهربانی تــو خــلاّق زمــیــتن و آسمـانـی
الــهی نــاقـصم من . کامـلم کن به لطف و رحمت خود شاملم کُن
الهی قطره من دریا تو هستی که من عبد تو ام مُولا تو هســتی
الهی تو عزیز و من ذلیـلــــم دخیلــتم مـن دخیــلم مـن دخیــلم
الهی بَرده ام من بنده ام کـــن نگـاهی بر مــن و پرونده ام کُــن
الــهــی ســینه ای سیناییَم ده قــراری بـردلِ هـر جـــایـیـم ده
الهی مست بیشم من. کمم کن دری از مـن بـگـیر و آدمـم کُـن
از آن ترسم که دوزخ بر فروزد مــرا در آتــش قــهرت بــسوزد
به محشر روسیاهم وای بر من نـبخـشی گـر گـنـاهَـم وای بـر مـن
الهی هر که هستم هر چه هستم ســـر خـــوانِ عطــــــــایِ تـــو نشستم
گر از بار معاصی شرمسارم تو میـــــــــدانی علی را دوست دارم
صفاده این دل بی کینـــــة من مزن تو دستِ رد بر ســــــینه ی من
به یاد آمد مرا از قولِ خاتم حدیثی را که خود گفتی مُســــــلّم
اگر دوزخ به زیر پوست داری
نسوزی تا علی را دوست داری