عشق و انتظار
در غروب تاریک و غم گرفته ی زندگی لب دریا نشسته ام و در میان امواج درد آلودش به صخره های مهر تو روی آورده ام.باز از ان شبهاست که من بی قرار و دلتنگ توام و با چشمانی اشک آلود منتظر دیدار توام.من میخواهم برایت عاشقانه بنویسم تا غم این فراق هرگز ما را از هم دور نکند.پس اینگونه شروع میکنم:عشق آغازی بی انجام،خورشیدی بدون غروب،دریایی بی ساحل،طوفانی بی امان و بامدادی بی شاماست.عشق کلمه ایست مقدس،به پاکی نام مادر و به پاکی نفس نوزاد.احساسیست که ابتدا در قلب پدیدار میشود و سپس از مرز عقل گذشته و آنگاه پس از دستور مغز قلب میتپد و بیمار میشود.عشق همانند رازی نهفته درون گل شقایق است.و عشق یعنی همدم و غمخوار هم بودن و سرانجام عشق یعنی بودن،زندگی،نفس.اکنون معنای زندگی من با تو بودن است.من روزها و شبهای بسیاری را در انتظار آمدن تو،برآمدن و فرورفتن خورشید را مشتاقانه نگاه کرده ام و متولد شدن ستاره ها را ستوده ام.آری من هرگز از این انتظار وصل ناپذیر خسته نشده ام و هر بامداد و شامگاه را با یاد تو گذرانده ام.تو بیا و این انتظار مرا ثمر ببخش.بیا که امروز قداست عشق را بفهمیم و اجازه ندهیم که پاکترین واژه ی خلقت را آلوده سازند.و به راستی که عشق مظلومترین واژه ی قرن ماست!