از پشت شیشه های بزرگ دلتنگی گریه میکنم
و آرزو میکنم که کاش
برای یک لحظه
فقط یک لحظه آغوش گرمت را احساس کنم ،
میخواهم سر روی شانه های مهربانت بگذارم تا دیگر از گریه کم نشوم .
تو مرا به دیار محبتها بردی و صادقانه دوستم داشتی
پس بیا و باز در این راه تلاش کن
اگر طاقت اشکهایم را نداری .
در راه عشقی پاک تر و صادقانه تر،
زیرا که من و تو ما شده ایم
پس نگذار زمانه بیرحم دلهایی را که از هم جدا نشدنی است را به درد آورد
دلم را به تو دادم و کلیدش را به سوی آسمان خوشبختی ها روانه کردم
چه شبها که تا سحر به یادت
با گونه های خیس از دلتنگی ها به سر بردم
چه روزها با خاطراتت نفس
کشیدم پس تو ای سخاوت آسمانی من ...
مرا دریاب که دیوانه وار دوستت دارم
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
واقعأ خیلی زیباست،پس چرا کلبتو تنها گذاشتی برگرد بیا